ایها الناس ان عایشة سارت الى البصرة و معها طلحة و الزبیر و کل منهما یرى الامر له دون صاحبه...
(على علیه السلام)
علت وقوع جنگ جمل موضوع اختلاف طبقاتى مردم بود که پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله خلفاى وقت آنرا بوجود آورده بودند و چون خلافت على علیه السلام یک نهضت انقلابى علیه روش گذشتگان و باز گردانیدن اوضاع بزمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود از اینرو گروهى مانند طلحه و زبیر که خود را در خلافت آنحضرت از نظر موقعیت اجتماعى مانند افراد عادى مشاهده کرده و منافع مادى خود را در خطر میدیدند علیه او دست بمبارزه و شورش زدند و چنانکه سابقا اشاره گردید چون آندو تن در برابر تقاضاهاى خود از على علیه السلام پاسخ منفى شنیده و در مدینه هم قادر باجراى نقشه خود نبودند از اینرو مکه را براى انجام مقاصد خود انتخاب کرده و در صدد شدند که عازم آن شهر شوند لذا خدمت على علیه السلام آمده و اجازه خواستند که براى بجا آوردن مراسم عمره بمکه روند!
على علیه السلام فرمود شما براى رفتن بهمه شهرها آزادید ولى این مسافرت شما بدون حیله و نیرنگ نیست،شما نقشهاى طرح کردهاید که در مدینه نمیتوانید آنرا اجرا کنید،ولى آندو نفر بظاهر سوگند خوردند که از این مسافرت مقصودى جز انجام عمره ندارند.على علیه السلام بآنان اجازه داد و آنها را از شکستن عهد و پیمان بر حذر نمود،بیعت خود را با آندو تجدید کرد و آنها را بگفتار رسول اکرم صلى الله علیه و آله که در حضور آندو بعلى علیه السلام فرموده بود یا على تو بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال خواهى کرد یادآورى نمود (1) .
بالاخره آنها از خدمت آنحضرت مرخص شده و متوجه مکه شدند و محیط آن شهر را براى فعالیتهاى خود مساعد یافتند.
پیش از ورود طلحه و زبیر بمکه عایشه نیز در مکه بود او وقتى حرکات و اعمال خلاف عثمان را مشاهده کرده بود مردم را علیه او بشورش و امیداشت و بارها گفته بود که این نعثل (2) پیر احمق) را بکشید و هنگامیکه شورش و محاصره علیه عثمان شدت گرفته و قتل عثمان محرز و مسلم بنظر میرسید عایشه براى اینکه بظاهر از این شورش و بلوا بر کنار باشد و یا در برابر استمداد عثمان در محضور اخلاقى نیفتد آتش فتنه را در مدینه دامن زد و خود بسوى مکه شتافت و در مکه نیز از عثمان بدگوئى میکرد.
پس از انجام مراسم حج که بمدینه مراجعت میکرد چون در بین راه خبر قتل عثمان باو رسید و دانست که پس از عثمان على علیه السلام خلیفه شده است از رفتن بمدینه منصرف شد و مجددا بمکه بازگشت نمود و در آن هنگام حاکم مکه نیز عبد الله بن الحضرمى بود که از طرفداران جدى عثمان و از مخالفین سرسخت على علیه السلام بود.
علاوه بر عایشه و حاکم مکه و طلحه و زبیر و مروان،سایر مخالفین على علیه السلام نیز از گوشه و کنار در آمده و در مکه جمع شده بودند من جمله یعلى بن امیه از یمن وارد شده و عبد الله بن عامر نیز از بصره آمده و بآنها ملحق شده بودند.
اجتماع این گروه مخالف و شور و بحث آنها درباره مخالفت با على علیه السلام بجنگ جمل منجر گردید عایشه هم براى اینکه از سایر زنان پیغمبر نیز براىخود کمک و همدستى فراهم کند بدین فکر افتاد که ام سلمه و حفصه را نیز فریب دهد و آنها را هم همراه این گروه براه اندازد ولى وقتى نزد ام سلمه رفت با مخالفت شدید وى روبرو شد.
ام سلمه گفت اى عایشه مگر تو نبودى که مردم را بقتل عثمان ترغیب مینمودى امروز چه شده است که بخونخواهى او بپا خاستهاى؟و این چه مخاصمت و دشمنى است که با على مرتضى مینمائى در صورتیکه او برادر رسول خدا و جانشین اوست امروز هم مهاجر و انصار با او بیعت کردهاند گذشته از اینها مگر پیغمبر درباره زنان خود از قول خداى تعالى نفرمود که:و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولى (3) در خانههاى خود قرار گیرید و مانند ایام جاهلیت خودنمائى نکنید) سخنان ام سلمه مخصوصا استناد او بقرآن مجید عایشه را کاملا خرد کرد و یاراى جوابگوئى در برابر او پیدا نکرد و چون از جانب ام سلمه ناامید شد پیش حفصه رفت.
حفصه دعوت او را اجابت کرد ولى برادرش عبد الله بن عمر خواهر خود را از این عمل ممانعت نمود،عایشه چون از طرف حفصه نیز مساعدتى ندید ناچار به تنهائى براه افتاد و فرماندهى این عده ماجراجو را در اختیار گرفت!
سابقا گفته شد که معاویه نامهاى بزبیر نوشته و او را براى احراز مقام خلافت تطمیع نموده و بمخالفت على علیه السلام ترغیب کرده بود بدینجهت نظر این گروه مخالف ابتداء بر این بود که بشام روند و معاویه را هم که با على علیه السلام مخالف میباشد با خود همدست نمایند اما معاویه که قبلا از تصمیم این جمع خبر یافته بود پیش خود فکر کرد که اگر این گروه مخالف بشام برسند و بفرض اینکه بر على علیه السلام غالب شوند در اینصورت معاویه باید بر طلحه و زبیر بیعت کند لذا فورا نامهاى بامضاى مجهول نوشته و در آن نامه قید نمود که شما گول سخنان معاویه را نخورید که از وى کارى براى شما ساخته نیست زیرا او که از طرف عثمان حاکم شام بود بعثمان کمک نکرد تا او را بقتل رسانیدند پس چگونه ممکن است بشما کمک کند؟معاویه این نامه را بامضاى کس دیگر بزبیر فرستاد.چون این نامه بدست زبیر رسید مخالفین على علیه السلام را که در رأس آنها عایشه قرار گرفته بود از مضمون نامه آگاه نمود (4) لذا از عزیمت بسوى شام منصرف شده و مصلحت را در آن دیدند که به بصره روند زیرا طلحه و زبیر در بصره و کوفه طرفداران زیاد داشته و امید پیشرفت آنها بیشتر بود.
بالاخره عایشه بدستیارى طلحه و زبیر و سایر مخالفین در مکه لشگر آرائىکرده و با پولى که یعلى بن امیه در اختیار آنها گذاشته بود بقدر کافى وسائل و ساز و برگ جنگ تهیه نمودند و عایشه را نیز سوار شترى بنام (عسکر) نموده و راه بصره را در پیش گرفتند (5) .
این گروه براى اینکه على علیه السلام را غافلگیر نموده و زودتر از وى بصره را بتصرف خویش در آورند بر سرعت حرکت خود میافزودند و غالبا مسافت زیادى را بدون استراحت و راحت باش مىپیمودند.
در بین راه بجائى رسیدند که آنجا را (حوئب) میگفتند و چون شب بود براى رفع خستگى در آن محل فرود آمدند و باستراحت پرداختند،در آن شب سگهاى حوئب در اطراف چادر عایشه زیاد پارس میکردند بطوریکه در اثر صداى آنها عایشه از خواب پرید و از اسم آن محل جویا شد،چون اطلاع حاصل کرد که آنجا را حوئب گویند سخت بهراس افتاد و از اقدامات خود درباره مخالفت با على علیه السلام پشیمان گردید زیرا در حیات پیغمبر صلى الله علیه و آله از آنحضرت شنیده بود که براى یکى از همسران وى سگهاى حوئب پارس خواهند کرد و صریحا رسول اکرم صلى الله علیه و آله بعایشه گفته بود:حمیرا مبادا تو باشى.
اکنون سخن پیغمبر بخاطرش افتاده و سخت پشیمان شده بود لذا اصرار داشت که از آن قوم کناره گرفته و بمکه باز گردد!
زبیر چون این وضع را مشاهده کرد چند نفر را وادار نمود که بدروغ شهادت دهند که آن محل حوئب نیست و فرسنگها مسافت از حوئب دور شدهاند،آن عده چنین کردند و عایشه هم باطمینان سوگند آنها مجددا به پیشروى خود بسوى بصره ادامه داد.
چون بنزدیکى بصره رسیدند طلحه و زبیر به بزرگان بصره نامه نوشته و آنها را براى مخالفت با على علیه السلام بمنظور خونخواهى عثمان دعوت کردند آنها نیز جواب دادند که کشندگان عثمان در مدینه هستند و آمدن شما ببصره براى این منظوربیمعنى و بدون منطق است،ولى مخالفین اعتنائى بگفتار بزرگان بصره ننموده و بحالت تعرض بدان شهر حمله کردند و پس از کشتار زیاد عثمان بن حنیف را که از جانب على علیه السلام بحکومت بصره منصوب شده بود مجبور بتسلیم نمودند و در نتیجه شهر بصره را بتصرف خود در آوردند.
از طرفى على علیه السلام نیز در خلال اینمدت مشغول تعویض فرمانداران شهرستانها بوده و بطوریکه قبلا اشاره شد نامهاى هم بوسیله جریر بن عبد الله بجلى بمعاویه فرستاده و او را به بیعت خود دعوت کرده بود ولى معاویه بجاى پاسخ نامه على علیه السلام نامهاى بزبیر نوشته و او را بمخالفت آنحضرت وادار نموده بود.على علیه السلام مجددا به جریر بن عبد الله نامهاى نوشت و تأکید نمود که بمحض وصول نامه من معاویه را وادار کن که کارش را یکسره نموده و در اینمورد تصمیم بگیرد و او را میان جنگ و صلح مخیر کن اگر تسلیم شد از او بیعت بگیر و چنانچه خیال جنگ دارد ما را آگاه گردان.
اما معاویه على علیه السلام را بقتل عثمان متهم کرده و بآنحضرت پاسخ نوشته بود که کشندگان عثمان را تسلیم وى نماید.
على علیه السلام که در میان مخالفین خود معاویه را از همه حیلهگرتر و نفوذ او را در شام نیز میدانست تصمیم گرفت که ابتداء با لشگر مجهزى بشام رفته و کار معاویه را یکسره کند ولى در این هنگام خبر رسید که عایشه بدستیارى طلحه و زبیر بصره را متصرف شده و بعنوان خونخواهى عثمان مردم را علیه على علیه السلام شورانیدهاند على علیه السلام ناچار از تصمیم حرکت بشام منصرف شده و در صدد بر آمد که اول شورشیان بصره را از میان بردارد و سپس عازم شام گردد.
على علیه السلام در مسجد بمنبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود برسول اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:
ایها الناس ان عایشة سارت الى البصرة و معها طلحة و الزبیر و کل منهما یرى الامر له دون صاحبه،اما طلحة فابن عمها و اما الزبیر فختنها،و الله لو ظفروا بما ارادوا و لن ینالوا ذلک ابدا لیضربن احدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شدید و الله ان راکبة الجمل الاحمر ما تقطع عقبة و لا تحل عقدةالا فى معصیة الله و سخطه حتى تورد نفسها و من معها موارد الهلکة.اى و الله لیقتلن ثلثهم و لیهربن ثلثهم و لیثوبن ثلثهم و انها التى تنبحها کلاب الحوئب و انهما لیعلمان انهما مخطئان و رب عالم قتله جهله و معه علمه و لا ینفعه،حسبنا الله و نعم الوکیل (6) .
(اى مردم عایشه بهمراهى طلحه و زبیر بسوى بصره رفته و هر یک از طلحه و زبیر حکومت را براى خود میخواهد بدون دیگرى،اما طلحه پسر عموى عایشه است و زبیر هم شوهر خواهر اوست بخدا سوگند اگر بدانچه میخواهند ظفر یابند و (با اینکه) هرگز بدان نائل نخواهند شد هر یک از آندو گردن رفیقش را میزند و سوگند بخدا این زنى که بشتر سرخ سوار شده (عایشه) بر هیچ پشتهاى نگذرد و هیچ عقدهاى را نگشاید مگر در معصیت و غضب خداى تعالى تا اینکه خود و همراهانش را بهلاکت اندازد،بخدا سوگند (از قشون آنها) ثلثشان کشته میشود و ثلثشان فرار میکنند و ثلثشان از طغیان خود بر میگردند و این عایشه همان زنى است که سگهاى حوئب باو بانگ زنند (اشاره بفرمایش پیغمبر صلى الله علیه و آله) و طلحه و زبیر میدانند که هر دو براه خطاء میروند (ولى) چه بسا عالمى که از علمش سود نبرد و جهلش او را بکشد خداوند ما را کافى است و چه وکیل خوبى است.)
البته تجهیز لشگر علیه عایشه ام المؤمنین که همسر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و دختر ابوبکر بود و همچنین براى سرکوبى طلحه و زبیر که از شخصیتهاى مهم و از اصحاب سرشناس رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند چندان کار ساده و آسانى نبود از اینرو على علیه السلام اعمال خلاف آنها را که در بصره مرتکب شده بودند باهل مدینه گوشزد نمود تا آنها را براى حرکت بسوى بصره بمنظور جنگ با اصحاب جمل آماده نماید لذا فرداى آنروز مجددا بمنبر رفته و ضمن ایراد خطبهاى چنین فرمود:
فخرجوا یجرون حرمة رسول الله صلى الله علیه و آله کما تجر الامة عند شراءها متوجهین بها الى البصرة،فحبسا نساءهما فى بیوتهما و ابرزاحبیس رسول الله صلى الله علیه و آله لهما و لغیرهما فى جیش ما منهم رجل الا و قد اعطانى الطاعة و سمح لى بالبیعة طائعا غیر مکره،فقدموا على عاملى بها و خزان بیت مال المسلمین و غیرهم من اهلها.فقتلوا طائفة صبرا و طائفة غدرا،فو الله لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا واحدا معتمدین لقتله بلا جرم جره لحل لى قتل ذلک الجیش کله اذ حضروه فلم ینکروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید،دع ما انهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدة التى دخلوا بها علیهم. (7)
(یعنى مخالفین من از مکه خارج شدند و در حالیکه زوجه رسول خدا صلى الله علیه و آله را مانند کنیزى که در موقع خریدنش (باین سو و آن سو) کشیده میشود با خود بسوى بصره کشانیدند،طلحه و زبیر زنهاى خود را در خانههایشان باز گذاشته و همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله را در میان قشونى براى خود و دیگران نمایان ساختند و کسى از آن قشون نبود جز اینکه بمن اطاعت نموده و با اختیار و بدون اکراه بمن بیعت کرده بود (سپس نقض عهد کرده و) بر عامل من (عثمان بن حنیف) و بر خزانه داران بیت المال مسلمین و سایر مردم بصره وارد شده گروهى را بصبر (با چوب و سنگ و غیره) کشته و گروهى را هم بمکر و حیله بقتل رسانیدهاند،بخدا سوگند اگر از مسلمین جز بمرد واحدى دست نمییافتند که او را عمدا و بیگناه کشته باشند کشتن تمام لشگریان مخالفین براى من حلال بود زیرا آنها در آنجا حاضر بودند و از کار زشت و منکر نهى ننموده و با زبان و دست از کشته شدن آنفرد بیگناه ممانعت نکردهاند،صرفنظر از این مطلب آنان بتعداد لشگریان خود از مسلمین را بقتل رسانیدهاند) .
على علیه السلام با خطابه شیوا و بلیغ خود اهل مدینه را از قضایا آگاه ساخت و نقشههاى مزورانه اصحاب جمل را که پس از بیعت بآنحضرت نقض عهد کرده وموجب بروز اینگونه حوادث شده بودند بر آنها روشن نمود و براى دفع این غائله مردم مدینه را از جا حرکت داد.
على علیه السلام سهل بن حنیف را در مدینه بجاى خود گذاشت و گروهى از مهاجر و انصار را که اکثر آنها از بدریان بودند بسیج نموده و راه بصره را در پیش گرفت و امام حسن و مالک اشتر و محمد بن ابوبکر را با تنى چند بکوفه فرستاد تا سپاهى نیز در آنشهر براى ملحق شدن به لشگریان على علیه السلام تجهیز نمایند.
در آنموقع فرماندار کوفه ابوموسى اشعرى بود که از طرف عثمان حکومت کوفه را داشت و على علیه السلام باو نوشته بود که از مردم کوفه بآنحضرت بیعت گیرد ولى او بتصور اینکه طرفدارى از خونخواهى عثمان و کمک بطلحه و زبیر او را در محل اولیه خود ثابت خواهد نمود مردم کوفه را بحمایت طلحه و زبیر که بظاهر مدعى خون عثمان بودند دعوت کرد و از بیعت گرفتن براى على علیه السلام خوددارى نمود.
فرستادگان على علیه السلام هر قدر او را نصیحت کردند سودى نبخشید تا اینکه مالک اشتر دار الاماره را اشغال نموده و غلامان ابوموسى را مضروب و پراکنده ساخت و چون در آن هنگام خود ابوموسى در مسجد بود مالک بمسجد وارد شد و ابو موسى را از منبر پائین کشید و بانگ زد اى احمق و خائن،مردم جز على علیه السلام بکسى بیعت نمیکنند ابوموسى وقتى خود را در دست مالک عاجز دید سکوت اختیار کرد و از در التماس و زارى بر آمد سپس مالک بمنبر شد و مردم را براى بیعت بعلى علیه السلام فرا خواند و تقریبا از تمام مردم کوفه بیعت گرفت و توانست در اندک مدتى در حدود دوازده هزار نفر تجهیز کرده و بخدمت آنحضرت روانه نماید .
این عده از کوفه حرکت نموده و در محلى بنام ذیقار باردوگاه على علیه السلام پیوستند و پس از اظهار خرسندى از دیدار آنحضرت عرض کردند سپاس خداى را که ما را براى همجوارى تو مخصوص گردانید و بیاریت گرامى فرمود،على علیه السلام هم ضمن قدردانى از آنان بپا خاست و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آنها را ستود و آنگاه در مورد طلحه و زبیر که نقض عهدکرده و به بهانه خونخواهى عثمان از وى به بصره آمده بودند سخنانى فرمود و سپاهیان را از جریان اوضاع و احوال آگاه گردانید و آنان نیز پس از استماع بیانات على علیه السلام آمادگى خود را براى فداکارى و جانبازى در راه حق بمنظور از بین بردن این فتنه باطلاع حضرتش برسانیدند (8) .
على علیه السلام با سپاهیان خود از ذیقار حرکت و تا محلى بنام زاویه که در چند کیلومترى بصره بود پیش رفت و در آنجا اردو زد و چون آن بزرگوار همیشه صلح و آشتى را بر جنگ و خونریزى ترجیح میداد از همان محل نامهاى بطلحه و زبیر فرستاد و آنها را نصیحت نمود و علاوه بر مکتوب ارسالى چند نفر من جمله قعقاع بن عمرو را نیز براى مذاکره با اصحاب جمل بسوى بصره فرستاد تا آنها را با پند و اندرز از وخامت عاقبت این کار بر حذر دارند ولى مخالفین که خود را در این جنگ غالب و پیروز مىپنداشتند از قبول هرگونه پندى خود دارى نمودند زیرا عایشه از مخالفت ابوموسى با على علیه السلام در کوفه آگاه شده بود و تصور میکرد که از مردم کوفه کسى آنحضرت را یارى نخواهد نمود و چون یقین کردند که على علیه السلام به نزدیکى بصره رسیده است عایشه که فرماندهى کل سپاه جمل را بعهده داشت بزبیر مأموریت داد که بکمک طلحه و مروان و سایرین بصف آرائى سپاه پرداخته و آماده جنگ باشند و تعداد افراد این سپاه در حدود سى هزار نفر بود که اصحاب جمل آنها را در مسیر راه از شهرهاى مختلف جمع آورى کرده بودند.
قعقاع که از سخنان خود نتیجه نگرفته و از طرفى صف آرائى سپاهیان مخالفین را مشاهده کرد بنزد على علیه السلام برگشت و او را در جریان امر گذاشت.
در خلال اینمدت تعداد سه هزار نفر نیز از مردم بصره (از قبیله ربیعه) بسپاهیان على علیه السلام پیوسته بودند که مجموع آنها در حدود بیست هزار نفر بوده است و چون آنجناب اصحاب جمل را مصمم بجنگ دید فرماندهان خود را که از جمله مالک اشتر و عدى بن حاتم و محمد بن ابى بکر و عمار یاسر و دیگران بودند از نیت طلحه و زبیر آگاه ساخته و مأموریتهاى رزمى آنها را نیز تعیین و مشخص نمود.
عایشه هم با سپاه خود راه زاویه را که در شمال بصره و محل مناسبى براى دفاع از شهر بود در پیش گرفت و پس از رسیدن بدانجا در مقابل لشگریان على علیه السلام توقف نمود و بنا بروایات بعضى از مورخین صف آرائى سپاهیان طرفین در برابر هم در روز 17 جمادى الثانى سال 36 هجرى و بنقل صاحب ناسخ التواریخ در روز 19 جمادى الاولى سال 36 بود (9) .
روز بعد زبیر واحدهاى مختلفه سپاه جمل را فرمان داد تا منظما بسوى لشگریان على علیه السلام پیش روند چون آنحضرت متوجه شد که قریبا آتش جنگ شعلهور میشود بلشگریان خود فرمان عقب نشینى داد که شاید جنگ در نگیرد و کار بصلح و صفا خاتمه یابد،عایشه نیز سپاه خود را فرمان برگشت داد و در آنروز که اولین روز جنگ بود میان طرفین جنگى واقع نشد.
فرداى آن روز که هر دو سپاه لباس جنگ پوشیده و مقابل هم ایستاده بودند على علیه السلام بتنهائى از سپاهیان خود جدا شد و بدون شمشیر و زره بسوى سپاه بصره اسب تاخت تا بصف مقدم سپاه جمل رسید و با صداى بلند زبیر را صدا زد.همه مات و مبهوت شده و نمیدانستند که مقصود على علیه السلام از این یکه تازى چیست و با رشادت بى نظیرى که فرد و تنها بدون شمشیر و زره بمقابل صفوف دشمن آمده است چه نظرى دارد؟
زبیر که در کنار هودج عایشه بود غرق در فولاد و زره شد و رکاب بر اسب زد و در مقابل على علیه السلام ایستاد،چون عایشه زبیر را در برابر آنحضرت دید مرگ او را حتمى دانست ولى ملتزمین رکاب باو گفتند خاطر جمع باش على باین ترتیب کسى را نمیکشد و شمشیر هم نبسته است حتما با زبیر کار دارد.
زبیر چشم بچشم على علیه السلام دوخت تا ببیند با او چکار دارد.
على علیه السلام فرمود این چه بساطى است که شما راه انداختهاید؟
زبیر گفت براى خونخواهى عثمان!
على علیه السلام فرمود اگر راست میگوئید شما دستهاى خود را بسته وخودتان را تسلیم ورثه عثمان کنید مگر غیر از شما کس دیگرى محرک قتل عثمان بود؟
زبیر سکوت کرد،على علیه السلام فرمود من آمدم که ترا از اشتباه خارج کنم و سخنان چندى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله بتو فرموده و تو آنها را فراموش کردهاى بتو تذکر دهم،آنگاه فرمود اى زبیر یاد دارى که من روزى دنبال رسول خدا صلى الله علیه و آله میگشتم و او در منزل عمرو بن عوف بود و چون بدانجا آمدم آنحضرت دست ترا در دست خود گرفته بود و بمحض ورود من رسول اکرم صلى الله علیه و آله پیشدستى فرمود و بمن سلام کرد،تو گفتى اى على چرا تکبر کردى و زودتر به پیغمبر سلام نکردى؟
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود اى زبیر على متکبر نیست و در آینده تو با او جنگ خواهى کرد و جنگ تو ظالمانه است!
باز فرمود:یادت میآید که روزى رسول اکرم صلى الله علیه و آله بتو فرمود آیا على را دوست دارى؟گفتى بلى یا رسول الله او پسر دائى من است آنحضرت فرمود با وجود این با او بجنگ و ستیز خواهى ایستاد!
على علیه السلام نظیر این سخنان را بگوش زبیر خواند و زبیر از شنیدن و یاد نمودن آنها عزم و ارادهاش سست شد و گذشتهها را بیاد آورد و دید چگونه بطمع دنیا با پسر دائى خود که جانشین پیغمبر هم هست بجنگ برخاسته و خود را براى همیشه گرفتار غضب الهى مىنماید (10) .!
زبیر شرمنده شد و از على علیه السلام معذرت خواست عرض کرد:قول میدهم که همین الان از سپاه بصره خارج شوم و کوچکترین دخالتى در اینکار نکنم،على علیه السلام بطرف سپاه خود روان شد زبیر هم بهت زده و متزلزل نزد عایشه برگشت.
عایشه پرسید على چکارت داشت؟گفت راجع بگذشتهها صحبت میکرد،عایشه گفت احساس میکنم که چند کلمه سخن على ترا متزلزل کرده است البته حق هم دارى کیست که با على روبرو شود و رعب و هیبت على در ارکان وجود او لرزهنیاندازد و این امر مسلم است زیرا حریف ما کسى است که ابطال و شجعان عرب از ذکر نام او بخود میلرزند.
عایشه از این سخنان نیشدار آنقدر گفت تا زبیر را بخشم آورد،پسرش عبد الله بن زبیر نیز سخنان عایشه را تأیید کرد زبیر به پسرش گفت من قسم خوردهام که در این غائله جنگ ننمایم،عبد الله گفت قسم را میتوان با دادن کفاره جبران نمود،زبیر خشمگین شد و غلام خود را بکفاره قسمى که خورده بود آزاد کرد و یکسر بسپاه على علیه السلام تاخت.
على علیه السلام فرمود زبیر را آزاد گذارید او خیال جنگ ندارد،زبیر هم مقدارى از این حملات نمایشى را بدون اینکه بکسى زخمى بزند یا خود زخمى بر دارد انجام داد و چون بطرف سپاه بصره بازگشت بپسرش عبد الله و همچنین بعایشه رو نمود و گفت دیدید که من از حمله باینها ترسى ندارم عبد الله خندید و گفت اینهم یکنوع حیله است ولى زبیر باین سخنان گوش نداد و از لشگرگاه جمل خارج شد و بوادى السباع رفت و در آنجا مهمان مردى بنام عمرو بن جرموز شد و چون بخواب رفت عمرو شمشیر بر کشید و سر زبیر را برید بدنش را زیر خاک کرد و سر را پیش على علیه السلام آورد،حضرت فرمود چرا زبیر را کشتى کار خوبى نکردهاى زیرا او مهمان تو بود و علاوه بر این از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که بقاتل زبیر لعنت میفرستاد و او را نفرین میکرد.
عمرو متحیر شد و تا حدى هم متأسف گردید و آنگاه بعلى علیه السلام گفت من نمیدانم با شما خانواده بنى هاشم چگونه باید رفتار کرد کسى شما را نافرمانى کند لعنت میفرستید و اگر دشمنانتان را بکشد باز لعنت میفرستید (11) .
بارى پس از رفتن زبیر پسرش عبد الله بدستور عایشه لشگریان جمل را فرمان داد تا سپاهیان على علیه السلام را تیرباران کنند و عساکر کوفه نیز بانگ بر آورده و از آنحضرت اجازه جنگ خواستند.
على علیه السلام که همیشه صلح را بر جنگ ترجیح میداد حوصله نمود تا بلکهتا سر حد امکان از وقوع جنگ جلوگیرى کند ولى در اثر سکوت لشگریان على علیه السلام دشمن جرىتر شده و بر شدت تیر اندازى همى افزودند تا اینکه چند نفر از عساکر کوفه را زخمى نمودند.
على علیه السلام بار دیگر براى هدایت آنان جوانى بنام مسلم را با یک جلد قرآن نزد آنها فرستاد تا آنها را از نزدیک باحکام قرآن دعوت کند،آن جوان سعادتمند که خود داوطلب رفتن باین مأموریت خطیر شده بود نزدیک سپاهیان جمل رسید اما در اثر حمله و ضرب شمشیر آنها پس از جدا شدن دستهایش از بدن بدرجه عالیه شهادت رسید و اوراق قرآن نیز پریشان شد و بر زمین ریخت!
وقتى على علیه السلام آن صحنه را مشاهده کرد فرمود:
لا حول و لا قوة الا باللهـالان طاب القتال.
(اکنون جنگ شیرین شده است) و بلا فاصله سربازان را فرمان رزم داد و پسرش محمد حنفیه را مأمور حمله بصفوف سربازان دشمن نموده و چنین فرمود:
تزول الجبال و لا تزل.... (12) .
(کوهها از جا کنده شوند تو از جایت تکان مخور دندان روى دندان بفشار و کاسه سرت را بخدا عاریه ده،پاى خود را چون میخ در زمین بکوب و تا آخرین صفوف لشگر چشم انداز تو باشد و بدانکه پیروزى از جانب خداوند سبحان است) .
محمد حنفیه فورا بحمله پرداخت و با اینکه شجاع دلیر و قهرمان رزمندهاى بود ولى در اثر کثرت تیرها که بوسیله تیر اندازان دشمن مانند باران باطرافش مىبارید کمى تأمل نمود تا بلکه شدت بارش تیرها اندکى کاهش یابد در اینموقع على علیه السلام نزدیکش شد و دست بر سینه او زد و فرمود:
ادرک عرق من امک.
یعنى این احتیاط و ملاحظه کارى از مادرت بتو رسیده و الا پدرت که این چنیننیست آنگاه على علیه السلام خود فرد و یکتنه بر صفوف سپاه جمل حمله برد!
على علیه السلام مانند شعلههاى آتشى که بر خرمن کاه افتد در اندک زمانى صورت بندى رزمى قشون جمل را متلاشى ساخت و بسیارى از شجاعان و نام آوران نامى را که در برابر او عرض اندام میکردند بخاک و خون افکند و بقدرى رشادت نمود و شمشیر زد که شمشیرش خم شد آنگاه خود را کنار کشید و شمشیر را با زانوى خویش راست گردانید و مجدا بحمله پرداخت و پس از جنگ و جدال شدید بقرارگاه خود مراجعت فرمود و به محمد حنفیه گفت اى پسر حنفیه این چنین حمله کن،اصحاب على علیه السلام عرض کردند یا امیر المؤمنین محمد شجاع کم نظیرى است اما کیست در قوت دل و نیروى بازو همانند شما باشد.
آنگاه محمد حنفیه با تنى چند از انصار و جنگجویان بدر بحمله پرداخت و پس از کشتار زیاد از سپاه مخالفین مظفرانه بمحل خود بازگشت و در نتیجه این حملات در همان روز اول جنگ شکست فاحشى بسپاه بصره روى داد و در روز دوم و سیم نیز در اثر حملات و پیشروى عساکر کوفه سپاه جمل عقب نشینى کرده و نیروى هر گونه مقاومت از آنان سلب گردید.